از خلوت دیدگانت
یک روز به دیدار تو خواهم آمد از باغچه دلم گلی خواهم چید از هر نفسم ترانه ای خواهم ساخت با هر طپشی ستاره ای خواهم چید یک روز به دیدار تو خواهم آمد با ساز دلم نغمه خوش خواهم زد جامی ز شراب ناب پر خواهم کرد در جام میم عکس رخت خواهم دید کوه و دشت را ببین چگونه خود را برای تو آراسته اند چه استقبال بی نظیری عطر اقاقیا هوش از سرت خواهد برد و نسیم دل انگیز چه عاشقانه گونه هایت را نوازش خواهد داد سپیدار را ببین چه استوار رود را ببین چه پر شور گل را ببین چه با طراوت همه برای توست که به آنها بنگری و رسم بودن را بیاموزی دیدگانم را به سادگی چشمانت میسپارم و از تمنای درونم به صداقت احساست مینگرم و حسی مرا فرا میگیرد از شوق با تو بودن من از سر مستی و طرب خام شدم با میکده و بتکده همجام شدم دیری نگذشت سر فتادم بر راه از جام دلم خوردم و خوشنام شدم از روزنه احساس نوری از جنس خدا جهانی را به تصویر میکشد به زیبایی لبخند کودکانه و در افقی دوردست نسیمی از خاطره میماند به گرمی عشق و لطافت عاطفه نگاهی مرا میخواند صدایی مرا میراند و در این کشمکش درون بی طرفانه به قضاوت نشسته ام دلخوشم به صدای آب به روییدن یک گیاه به سایه یک چنار به رقص دو پروانه در بیشه زار به نسیمی که میرقصاند حجاب پنجره را به زمزمه شکفتن یک لبخند به احساسی که از لابلای تبسم و نگاهی جاریست به آب دادن بک گلدان دلخوشم به باد دادن بک بادبادک به خلوتی دلخوشم در سکوت و خیال به سازم که رازم را میداند به آغوش مادرم به پندهای پدرم به بندگی خدا به ابدیت دلخوشم از نگاهت غصه افزون میشود دل به یکباره پر از خون میشود از نفسها و دم پر آتشت این دل بیچاره مجنون میشود
به شامگاه و سحر رسیدم
و سجاده احساسم را
به پای مهتاب انداختم
شاید پرتویی از رخت
به دیدگانم برسد
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |